بی قراری
عزیز دلم چند روزیه خیلی بی قراری می کنی مخصوصا از غروب تا موقع خواب همش گریه می کنی
فکر می کنم قضیه دندون در آوردن واقعا جدیه
جیغهای بلند می زنی پشت سر هم بعد هم مستاصل دستهای خوشگل و خوشمزتو می کنی تو دهنت و ملچ ملوچ می کنی و دوباره جیغ می زنی
کاش می شد من به جای تو درد می کشیدم . عزیزم آخه تو خیلی کوچولویی و من هیچ کاری نمی تونم برات بکنم . با بغل شدن هم آروم نمی شی .
روز دوشنبه که تعطیلی بود رفتیم خونه خاله آمنه و خاله لیلا ولی خیلی کوتاه. از بعد از تولدت تا حالا نرفته بودیم خونه خاله لیلا .
تو هم از اول تا آخر گریه می کردی خیلی شدید
فکر کنم حضور تو یه محیط جدید برات خوشایند نبود . هر کس بغلت می کرد گریه ات شدیدتر می شد بردمت تو حیاط آروم شدی و دوبار اومدیم تو گریه کردی .
امروز تو وبلاگ آنیتا جون دیدم که نینی اونا هم همینجوری بوده و الان خیلی خوب شده .
خدا رو شکر
دیشب خاله مریم (دوست و همکار مامان ) اومد دیدن شما و یه کادوی خوشگلللل برامون آورد .
دیشب دادمت بغل خاله و رفتم تو آشپزخونه تا از خاله پذیرایی کنم گریه ات خیلی شدیدتر شد .
منم سریع همه چیز و با هم آوردم و گرفتمت.
الهی قربون گریه های سوزناکت برم خیلی درام گریه می کنی با چشمای اشکیت مستقیم تو چشمام نگاه می کنی و می گی اووه اووه ....
مامان فدات