هلیای با ابهت!
دیشب هم به یمن وجود شما مهمون داشتیم دایی جون و زن دایی و پسر دایی (دایی بابایی ) با عمه مریم و مامان جون
ساعت 7/30 بیدار شدی . مهمونها ساعت 9/30 رسیدن دیگه از وقت خوابت گذشته بود چند دقیقه اول خوب بودی بعد شروع کردی به گریه
من و بابا بغلت می کردیم آروم می شدی اگه کس دیگه ای بغلت می کرد عصبانی می شدی
چون بیدار موندنت طولانی شده بود هر چی سعی کردم نتونستم بخوابونمت . اصلا نشد درست پیش مهمونها بشینم .
بعد که مهمونها رفتند راه رفتم و بهت شیر دادم تا خوابت برد
چند روزیه خیلی با ادا شیر می خوری حتما باید راه ببرمت اگه بشینم جیغ می زنی
قربون دختر با ناز و ادام بشم
راستی مایکل اسمتو گذاشته بچه زرنگ شیراز (اینجوری بخون zereng)
آخه میگه همه از تو حساب می برن . همش می گه خوش به حال هلیا .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی