هلیا جان هلیا جان ، تا این لحظه: 11 سال و 1 روز سن داره

شاهزاده خانم کوچک

هفته 38 رسید و من غافلگیر شدم

1392/5/4 19:05
237 بازدید
اشتراک گذاری

ني ني کجاست؟ همين جا /توي دل مامان جون /تکون تکون ميخوره /خوشحال و شاد و خندون

دکتر به بابا گفته: /حالا ديگه وقتشه /وسايل ني ني جون /لطفا فراموش نشه/خانم دکتر ميادش

وسايلو مياره /از تو دل مامان جون /هلیا رو در مياره /يک دفعه جيغ ميزنه /هلیا تا دنيا مياد

نفس نفس ميزنه /هواي بيشتر ميخواد /از شدت خوشحالي /گريه ميفته با با /همه خبردار باشين

هلیا اومد به دنیا

 

 

 

الان که دارم اینا رو می نویسم شما 12 روزت هست لبخند

تصمیم گرفته بودم که روز 15 رجب که روز خیلی خوب و مقدسی هست تو به دنیا بیای یعنی یکشنبه 5 خرداد فرشته

جمعه شب خیلی اتفاقی یه اب گرمی احساس کردم. خوشبختانه دکترم شنبه ها و دوشنبه ها صبحها مطب میومد و تصمیم گرفتم برای چکاب برم که مشکلی نباشه اول زنگ زدم به خانم رحمانی منشی و بهش گفتم اینجوری شده 

گفت برم بیمارستان ، گفتم فکر می کنم خیلی مهم نباشه چون از دیشب تا حالا چیزی حس نکردم بیام مطب گفت خوب بیا 

نوبت خودم سه شنبه بود 

خلاصه با بابایی رفتیم وقتی نوبتم شد دکتر اول صدای قلب قشنگتو گوش داد و بعد گفت باید سونو بشم تا آب دور جنین چک بشه ، گفتم  که تکونهای تو خیلی کم شده ، آخه تو دخملی گلم خیلی شیطون بودی هر روز .

وقتی سونو کرد گفت آب دورت خیلی کم شده و باید اورژانسی سزارین بشم 

من خیلی دوست داشتم روز یکشنبه به دنیا بیای گفتم اگه ممکنه فردا به جای امروز سزارین بشم که قبول کرد فقط گفت چک کنم که اگه آبریزش داشتم سریع برم بیمارستان 

بابایی پشت در منتظر بود وقتی بهش گفتم خییییییییلی خوشحال شد ولی من خودم خیلی شوکه شده بود . یه حالت بینابین خوشحالیو هیجان و استرس و ... 

قرار بود بعد از ناهار یه سر بریم خونه مادر جون . اونروز مادر جونت تازه از یزد اومده بود چون مامان بزرگ مامان مریضه و مادر جون شما مواظبش بودن . وقتی بهشون گفتیم همه خیییلی خوشحال شدند ، بابایی هم زنگ زد به مامان جون گفت و مامان جون هم کللللللللللی خوشحال شد .

عصر با بابایی رفتیم بیمارستان اردیبهشت برای کارهای قبل از عمل و ملاقات دکتر بیهوشی ...

بعد از دیدن دکتر بیهوشی و دکتر زنان و ... یه بسته پک وسایل بیمارستان خریدیم که توش لباس اتاق عمل ، لباس بعد از عمل و یک جفت دمپایی ، زیر انداز ، رو بالشی ، ملافه و .. بود

شب یه حس خاصی داشتم رفتم حمام دوش گرفتم و نماز خوندم ولی اصلا نمی تونستم بخوابم . البته کلی هم طول کشید تا وسایلامو جمع و جور کن . ساک نی نی که آماده بود ولی ساک خودم هنوز نه که جمع کردم و خوابیدم ولی هر دومون ساعت 3 بیدار شدیمو دیگه خوابمون نبرد 

بابایی هم بلند شد دوربین عکاسی رو برای فردا شارژ کرد که وقتی شما به دنیا اومدی ازت کلی عکس بگیریم

ساعت 5 بلند شدم نماز خوندم و یواش یواش حاضر شدیم . زن عموی مهربونت زهرا جون برام پیام فرستاد که به نیت سلامتی من و تو برامون نماز حضرت زهرا خونده خییییییلی آرامش پیدا کردم و همیشه ازش ممنونم که انقدر مهربون و با محبته . (نمازه خیلی سخته ) 

راه افتادیم . بابا باید بنزین می زد . احساس آرامش داشتم مادر جون صبح زنگ زد گفتم که عجله نکنند که تو بیمارستان معطل نشند وقتی رسیدیم گفتند لباسهای بیمارستان بپوشم و با اینکه اتاق خصوصی می خواستم ولی یه اتاق سه تخته بهمون دادند و گفتند فعلا جا نداریم اصلا نشد درست و حسابی از بابا خدافظی کنم . 

عمه مریم حدودای ساعت 7 اومد پیشم از دیدنش خوشحال شدم و روحیه گرفتم بعد صدامون کردند که بریم اتاق عمل اصلا فکر نمی کردم انقدر زود بشه یادمه برای عمل بابایی ساعت 1 بردنش اتاق عمل با اینکه ساعت 7 صبح اونجا بودیم . 

ساعت 8 بود که رو تخت دراز کشیدم و دکترم اومد . دکترالهام شرکا که فوق العاده مهربون و خوش اخلاق هستند و خیلی خوشحال شدم که دیدمش . کلی باهام حرف زد که خیالش راحت بشه استرس ندارم

ساعت 8 و نیم بیهوش شدم و وقتی چشمامو باز کردم ساعت 9 و چهل و پنج دقیقه بود و که تو ریکاوری بودم ولی خیییلی زیاد درد داشتم بعد تو رو آوردن پیشم ولی من اصلا حال نداشتم که بتونم بغلت کنم تو رو گذاشتن کنارم که شیر بخوری چند دقیقه که خوردی اومد تو رو ببره ازش خواستم صورتتو بهم نشون بدم 

و شما ساعت 9 و ده دقیقه روز 29 اردیبهشت تو بیمارستان اردیبهشت به دنیا اومدی فرشته کوچولوی من

وااااااااااای قربونت برم خیلی کوچولو بودی یه جیغهای کوچولو هم می زدی وقتی که داشت می بردت  . وقتی از اتاق عمل اومدم بیرون هیچکس منو نمی شناخت بعضا مریضهاشونو اشتباه می گرفتند فکر کنم خیلی زشت شده بودم زبان دایی جواد و مادر جون اولین کسایی بودند که دیدمشون و بعد هم بابایی و مامان جون زری  

منو بردن تو اتاق خوشبختانه به محض تموم شدن عمل اتاق خصوصی هم خالی شد خیلی دردم زیاد بود ولی متاسفانه تو رو بردن بخش NICU (مراقبتهای ویژه نوزادان ) و سه روز بستری بودی خیلی بد بود اکثر مامانا که زایمان می کردند با نینیشون برمی گشتن کلی دلم گرفت که تو عزیزم تنها بودی 

موقع ملاقات هم مامان جون ، عمه فیروزه ، زن عموهات و عموهات، دایی جواد ، مادر جون ، خاله هات و عمو کورش ، اومدن همه خیلی ناراحت می شدن وقتی میومدن و می دیدن تو پیشمون نیستی . دایی محمدت هنوز قم هست و هنوز شما رو ندیده ، خبر تولد شما رو هم تلفنی شنیده . 

تو مدتی که من بیمارستان بودم مادر جون پیشم بود وخیلی برام زحمت کشید . از وقتی تو گلم به دنیا اومدی خیلی احساسم به مادر جون عوض شده اصلا خیلی بیشتر دوستش دارم و بیشتر قدرشو می دونم امیدوارم که مادر جونت از من راضی باشه چون الان می فهمم که بچه داری چقدر کار سختیه و واقعا مادر خیلی به گردن بچه حق داره . فکر نکنی اینا رو برای تو می نویسما ولی خوب تو هم حواست باشه بد نیست نیشخند

من روز دوشنبه بعد از ساعت ملاقات مرخص شدم . بازم مثل روز قبل ملاقاتیها اومدند این بار عمه زری (عمه خودم ) هم برای ملاقات امدن 

مرخص شدن هلیا خانم : 

من و بابا تصمیم گرفته بودیم که بعد از  بیمارستان مدتی خونه مادر جون بمونیم  (راستی تو بیمارستان بهت چند بار شیر دادم که خیلی حس خوبی بود و باعث می شد درد وحشتناکم رو فراموش کنم ) ساعت 8 چهل و پنج دقیقه اونجا بودیم  و تا عصر دوبار بهت شیر دادم 

صبح تصمیم گرفتم که با  بابایی بیام بیمارستان بهت شیر بدمطبق حس مادرانه خجالتتمام لباسهایی که برای ترخیص شما لازم بود رو برداشتم که اگه خواستن مرخصت کنند لوازمت اماده باشه و خدا رو شکر این اتفاق افتاد و ساعت 3 بعد از ظهر مرخص شدی

بعد با بابایی رفتیم خونه مامان جون زری و عمو افشین تا شما رو ببینند . ولی من چون خیلی درد داشتم اصلا نتونستم پیاده بشم و تو بابایی رفتی داخل و زود اومدی همه کلی ذوق دارند برات فرشته قشنگممممممممممممم  

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

گلها
6 خرداد 92 14:27
ارسال به همه جا رایگان------ قیمت بسیار مناسب عرقیات باغ گلها مرکز توزیع بهترین و مرغوبترین شربت آلات و عرقیات معطر و دارویی شیراز 5 گیاه لاغری- 7 گیاه قند خون- 7 گیاه هاضمه- 6 گیاه تعادل- 6 گیاه کبد بسیار جواب داده که مخصوص باغ گلها است که تحت نظر متخصص تغذیه تهیه می شه. همچنین شربت آلات دست ساز مخصوص فصل تابستان به لیمو- بهار نارنج- نعناع- سکنجبین ارسال سفارشات به صورت تلفن به تمام نقاط (کشور) با پیک رایگان 09174444261 یا تماس یا sms یا ایمیل به golhaboiled@yahoo.com عزیزم اگه خواستی بگو تا لیست قیمت و خواص دارویی عرقیات رو برات بفرستم
neda
7 خرداد 92 13:50
Salam somaye jon.khobi?ghadam no reside mobarak.key akse helya jôno mizari bebinam.montazeram golam.az taraf man sorate mahesho bebos
neda
8 خرداد 92 15:33
Fadat azizam.merc oomadi pisham.khoshhalam kardi.heliya ro bebos.
مامان آوش و آویسا(بشرا)
25 خرداد 92 0:12
عزیزم قدم نی نی مبارک