مادر
"مادر باردار میشود ، مادر کودک را نه ماه بدوش میکشد ، مادر درد میکشد ، مادر میزاید ، مادر کودک را در آغوش میکشد و درد را فراموش میکند و میخواهد که دوباره از جا برخیزد برای بوسیدن او ...
مادر شیر میدهد ، شب بیدار میماند ، مادر خسته میشود...
مادر به کودک حرف زدن می آموزد ، راه رفتن یاد میدهد ، روزها در خانه میماند و کودک بزرگ میشود ....
کودک مادر را " مادر ": صدا میزند و او از شوق بر ابرها روانه میشود . از درد او درد میکشد از خنده او شاد میشود با بیماری او بیمار میشود از تب او آتش میگیرد ... و کودک بزرگ میشود چون درخت نارون....
و به دنبال زندگی خود میرود...
مادر هنوز از دوری او رنج میکشد از بیماری او درد میکشد در تنهایی او غرق میشود ...و کودک بزرگ میشود بزرگتر...
و مادر تنها میشود با تمام خاطراتش از روزها و شبها و او همچنان کودک را می پرستد .. دوستش دارد ...
چون او یک مادر است ... یک مادر .."
خدای خوبم ممنونم که من رو لایق مادر شدن دونستی و فرشته کوچولویی رو نصیبم کردی و ممنونم که به من لیاقت دادی که مادر یک دختر باشم .
دوستی برای تمام لحظه هایممممممممممم