تقویم تاریخ 2
هیچی اون شب گذشت فرداش که یکشنبه بود بعد که از اداره اومدم دوباره یه حس مادرانه (!) بهم گفت بی بی چک بذارم
بی بی چک دیشب تو سطل بود و در کمال تعجب دیدم که کاملا دو خطه شده ( یعنی + شده ) .
دوباره بی بی چک گذاشتم و بعد از چند ثانیه یه خط خیییییییییییییییلی کمرنگ ظاهر شد . دیگه طاقت نیاوردم و چون بابایی هم خونه نبود سریع رفتم درمانگاه رسول ا... نزدیک خونه و آز دادم گفت 1 ساعته دیگه جوابش میاد .
1 ساعت بعد که رفتم گفت آزمایش مثبته ولی عدد بتا خیلی ضعیفه تا فردا دارو نخور بعد بیا جواب عددی بگیر . خلاصه نذاشت درست و حسابی خوشحال بشم . آخه عدد پایین بتا نشونه بارداری خارج رحمی هست .
خلاصه رفتم خونه و بعد یک ساعت هم بابا اومد ، تو فکرم کلی ایده داشتم که بابا رو سورپرایز کنم می خواستم کیک درست کنم ، خونه رو خوشگل کنم و گل بگیرم بعد یه نامه از طرف تو به بابایی بدم و بگم که تو اومدی خلاصه من خیلی تو فکر بودم و بابا همش می پرسید چی شده منم می گفتم چیزی نیست .
بعد اصلا نمی دونم چی شد دیدم اصلا طاقت نمیارم تا فردا . بعد هم گفتم اگه خارج رحمی باشه هم مهم نیست حداقل یک شب خوشحالیم
خلاصه موقع خواب گفتم من یه چیزی می خوام بگم که نمی خواستم بگم تا فردا ولی نمی تونم و ...
بابا خیلی خیلی خوشحال شد ، با اینکه خیلی خسته و کوفته بود ولی دیگه خواب از سرش پرید تا یکساعتی بیدار بودیم و من خوابیدم ولی بابا می گه تا صبح نتونسته بخوابه .
باباها همینجورین . شک ندارم تا صبح تو فکر تو و آینده تو بوده